چند ماهیست با خودم میگویم بنویسم این جملات درهم برهم ذهنم را، باز می گویم همه بهتر از تو میدانند. بهتر از تو میدانند که وقتی دل به کسی دادند و آن یک نفر شد قهرمان زندگیشان، حالا حالاها باید تاوان عشق بدهند و از دست عشق راه خلاصی نیست. بنویسم وقتی از یک نفر قهرمان میسازی، واقعا قهرمان میشود و آن وقت است که آرتیست بازیاش شروع میشود و موقع درد کشیدن توست، که چپ میرود ، راست میآید، زخم شمشیر به تو میزند، آخر قهرمان است دیگر. بعد یک روز که خسته شدی، همت میکنی به کشتن قهرمانت. از پای می اندازیاش اما باز چند روز که گذشت، از آنجا که قهرمان است سر و مر گنده از جایش بلند میشود و باز نقش بازی میکند. هر دفعه که تو از پای درمیآوریش باز محکمتر بلند میشود. اما خب درست است که قهرمان است و شکست ناپذیر اما همه قهرمانها یک پاشنه آشیلی هم دارند. و وای بر آن روز که نقطه ضعفش رو شود، بیچاره مثل برجهای تجاری دوقلو فرومیریزد، آنچنان که خاک از زمین بلند شود. و وقتی فرو ریخت، فروریخته است.
اینها همه به کنار، مصیبت اصلی وقتیست که میفهمی قهرمان کسی شدهای. هرچه خودت را به در و دیوار بزنی هم فایدهای ندارد، تو قهرمانی و قهرمان ها شکست نمیخورند. اولش خوب است که: تو فرشتهای، بهترینی اما کمکم خندهات میگیرد از فرشته بودن، از بهترین بودن. سرت را آرام پایین میاندازی که خندهات را پنهان کنی که بابا جان تو اگر بدانی من چه اخلاق گندی دارم، پشت سرت را هم نگاه نمیکنی. اما تو قهرمانی.
من که راحتترین کار را می کنم : درست مثل یک قهرمان منتظر پایان تلخ قریب الوقوعم مینشینم، بیآنکه بعد فروریختنم اندکی ناراحت شوم.
منم از اینکه قهرمان کسی بشم متنفرم
وقتایی ک فنچک هر کاری میکنم تکرار میکنه اعصابم خرد میشه .چون من لیاقت قهرمان شدنو ندارم
دوس ندارم قهرمان باشم
خودمم هیچوخ قهرمان نداشتم و این آزادیو نمیخام از دست بدم
خیلی خوب بود نوشته ت
قهرمان بودن آزار دهنده س. نمی تونی بد باشی. نمی ذارن.
مرسی از شما :)
borjaye do gholoo tejari boodan?