۱۸ سالگی هم تموم شد.سنی که از وقتی یادم میاد دلم می خواست ۱۸ ساله باشم.نمی دونم چرا؟! ولی شاید به خاطر موقعیتش،به خاطر قابلیت هایی که تو این سن پیدا می کینم.
به پارسال که نگاه می کنم ، می بینم چه همه برنامه داشتم.می گن اگه برنامه ها و آرزو هات رو بنویسی حتما اتفاق می افته.منم نوشتم.نه یک بار بلکه چندین و چند بار.نوشتم ، دسته بندی کردم ، الویت بندی کردم.حتی بهشون فکر هم کردم، بارها و بارها.ولی نشد ... که نشد که نشد.
تقریبا ( به جز معدودی )هیچ کدوم از آرزو هام و برنامه هام رو یا انجام ندادم یا با همه ی زوری که زدم ، به نتیجه نرسید.
یه سال گذشت ، یه سال که روزهای دردناک زیادی توش بود،روزایی که تا حالا تجربه نکرده بودم و امیدوارم دیگه هم تجربه نشه.یک سال گذشته و یک سال پیرتر شدم.
الان یه موقعیتی دارم که حتی ذره ای ازش راضی نیستم.ولی یه مسئله ای هست که من کوتاه نیومدم.من حاضر نیستم حالا که دنیام به کامم نیست ، نخندم.تنها چیزی که تو این سال ارزش داشت ، شادی و خنده ای بود که بی تفاوت به همه ی سختی ها و بدی ها و نامهربونی هایی که بود ، داشتم.همین قهقهه های بی اراده کلی روز خوب برام ساختن،از همین لوده بازی ها کلی خاطره واسم مونده.کلی حس قشنگ واسم پیش اومده که فکر نمی کنم دیگه اتفاق بیفته.
به هر حال امروز روز تولدمه و فقط به خاطر اینکه تولدمه ، روز هست شدنمه ، خوشحالم.