دلم می خواهد دوباره اتفاق بیفتد
اینکه زمستان باشد و
هوا هم آنقدر سرد که من پالتو پوشیده باشم
و تو با عجله مثل آن هایی که چیزی را گم کرده باشند
بیایی و در چهارچوب در میخکوب شوی
و من میخکوب شوم
لبخند سرسری به هم تحویل دهیم ...
تو بروی و
من برق آن روز چشمانت از ذهنم بیرون نرود...