بشر دوباره به جنگل پناه خواهد برد !
به کوه خواهد زد !
به غار خواهد رفت !
*
تو کودکانت را ، بر سینه می فشاری گرم
و همسرت را ، چون کولیان خانه به دوش
میان آتش و خون می کشانی از دنبال
و پیش پای تو ، از انفجارهای مهیب
دهان دوزخ وحشت گشوده خواهد شد
و شهر ها همه در دود و شعله خواهد سوخت
و آشیان ها بر روی خاک خواهد ریخت
و آرزوها در زیر خاک خواهد مرد !
*
خیال نیست عزیزم ! ...
صدای تیر بلند است و ناله ها پیگیر
و برق اسلحه ، خورشید را خجل کرده ست !
چگونه این همه بیداد را نمی بینی ؟
چگونه این همه فریاد را نمی شنوی ؟
در عزای عزیزان خویش می گریند ،
و چند روز دگر نیز نوبت من و توست ،
که یا به ماتم فرزند خویش بنشینیم !
و یا به کشتن فرزند خلق برخیزیم !
و یا به کوه ،
به جنگل ،
به غار ،
بگریزیم !
*
- پدر ! چگونه به نزد طبیب خواهی رفت ؟
که دیدگان تو تاریک و راه باریک است
تو ای بریده ره از لای خار و خارا سنگ
کنون کنار خیابان ، در انتظار بسوز !
درون آتش بغضی که در گلو داری ،
کزین طرف نتوانی به آن طرف رفتن !
حریم موی سپید تو را که دارد پاس ؟
کسی که دست تورا یک قدم بگیرد ، نیست
پدر ، به خانه بیا ، با ملال خویش بساز !
*
گلوی خشک مرا بغض می فشارد تنگ
و کودکان مرا لقمه در گلو مانده ست
که چشم آنها ، با اشک مرد ، بیگانه ست .
*
چه جای گریه ، که کشتار بی دریغ حریف
برای خاطر صلح است و حفظ آزادی !
و هر گلوله که بر سینه ای شرار افشاند
غنیمتی است که : دنیا بهشت !! خواهد شد .*
بیا ، به حال بشر ، های های گریه کنیم
که با برادر خود هم نمی تواند زیست
چنین خجسته وجودی کجا تواند ماند ؟ !
چنین گسسته عنانی کجا تواند رفت ؟
صدای غرش تیری دهد جواب مرا :
به کوه خواهد زد !
به غار خواهد رفت !
بشر دوباره به جنگل پناه خواهد برد !
"فریدون مشیری"
پ.ن:خیلی آشنا و نزدیکه این شعر!
گوشیم سوخت نعیمه
وای چه زیبا بود
خیلی زیبا و به جا
چقدر نزدیکه این شعر
راس میگه.
بدم نمیاد که منم برم یه جایی ، مثلن همون جنگل ، زندگی کنم.
مثل تارزان.
..به غار و جنگل و کوه می رویم...
...اما باید دوباره برگردیم...
...واینبار با سرو سودایی دیگر !...
خیلی به جا بود نوشتن این پست آفرین
آخه درد اینه که جنگلی هم نمونده که بخواهیم بهش پناه ببریم
این همه آدم بریزن تو یه ذره جنگل قتل و خونریزی بیشتر میشه و شرایط دهشتناک تر
نعیمه ی عزیز روی هردو وب به روزم وم منتظر نظرت